رمان[ ماه من : پارت ۴۵

نویسنده: mlynabkhtyary71

دستگاه و دستم گرفتم .
بهش شوک وارد کردیم اما برنگشت ؛ اما من نا امید نشدم برای آخرین بار هم تلاش کردم .
ریحانه : برگشت 
نیلماه :خسته نباشین 
مهسا : ممنون  
الان چجوری باید به خانواده حامیم بگم که پسرشون رفته تو کما .
نیلماه : سلام 
لیلا : سلام دخترم 
حمید : دکتر فردا پسرم مرخصه میتونیم ببریمش خونه 
یااا خدا الان چجوری بگم بهشون ؟!
نیلماه : متاسفانه نمیتونین ببرینش
لیلا : چرا دخترم ؟؟
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.