رمان[ ماه من : پارت ۸

نویسنده: mlynabkhtyary71

نیلی : آبجی خبرای خوبی دارم 
نیلماه: اول شما اجازه بده برم داخل من 
نیلی : بفرمایید 
رفتم داخل اما از نیلگون خبری نبود ، همینکه نشستم رو مبل سر و کلش پیدا شد .
نیلگون: سلام نیلماه خانوم 
نیلماه: سلام خوبی 
نیلگون: خوبم الان که تو رو دیدم بهترم شدم 
نیلی : آی نیلگون خانوم من اینجا بودم از این حرفا نمیزدی ؟!
نیلماه: عزیزم یه ضرب المثل قدیمی هست میگه
( دوری و دوستی ) هر چی دور تر باشی بیشتر دوست دارن 《 چشمک?》
نیلگون: واقعا 
نیلماه: خوب شما با ما چیکار داشتی خانوم خانوما؟؟
نیلگون: اول نیلی خبر خوبشو بگه بعد 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.