رمان[ ماه من : پارت ۸
1
16
1
110
نیلی : آبجی خبرای خوبی دارم
نیلماه: اول شما اجازه بده برم داخل من
نیلی : بفرمایید
رفتم داخل اما از نیلگون خبری نبود ، همینکه نشستم رو مبل سر و کلش پیدا شد .
نیلگون: سلام نیلماه خانوم
نیلماه: سلام خوبی
نیلگون: خوبم الان که تو رو دیدم بهترم شدم
نیلی : آی نیلگون خانوم من اینجا بودم از این حرفا نمیزدی ؟!
نیلماه: عزیزم یه ضرب المثل قدیمی هست میگه
( دوری و دوستی ) هر چی دور تر باشی بیشتر دوست دارن 《 چشمک?》
نیلگون: واقعا
نیلماه: خوب شما با ما چیکار داشتی خانوم خانوما؟؟
نیلگون: اول نیلی خبر خوبشو بگه بعد