رمان[ ماه من : پارت ۴۶

نویسنده: mlynabkhtyary71

نیلماه : امروز پسرتون حالش خیلی خوب بود اما... متاسفانه پسرتون... رفته توی کما 
لیلا : چی یعنی چی که پسرم رفته توی کما 《گریه》
حمید : لیلا اروم باش 
لیلا جون دستشو می‌کوبید رو شونه هام و می‌گفت امکان نداره .
دیگه اشکم داشت در میومد ؛ لیلا جون و بغلش کردم . لیلا : دخترم تو قول دادی《گریه》 
نیلماه : ببخشید 《 بغض 》
لیلا : چرا پسرمو خوب نکردی چرا ؟! 《 گریه 》
حمید : لیلا تو رو خدا گریه نکن 
بابای حامیم لیلا جونو از بغلم جدا کرد و نشوندش رو صندلی .
حمید : دخترم تو برو خسته شدی 
سری تکون دادم و رفتم خونه ؛ نباید اینطوری میشد .
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.