رمان[ ماه من : پارت ۴۶
0
57
1
110
نیلماه : امروز پسرتون حالش خیلی خوب بود اما... متاسفانه پسرتون... رفته توی کما
لیلا : چی یعنی چی که پسرم رفته توی کما 《گریه》
حمید : لیلا اروم باش
لیلا جون دستشو میکوبید رو شونه هام و میگفت امکان نداره .
دیگه اشکم داشت در میومد ؛ لیلا جون و بغلش کردم . لیلا : دخترم تو قول دادی《گریه》
نیلماه : ببخشید 《 بغض 》
لیلا : چرا پسرمو خوب نکردی چرا ؟! 《 گریه 》
حمید : لیلا تو رو خدا گریه نکن
بابای حامیم لیلا جونو از بغلم جدا کرد و نشوندش رو صندلی .
حمید : دخترم تو برو خسته شدی
سری تکون دادم و رفتم خونه ؛ نباید اینطوری میشد .
جدیدترین تاپیک ها:
یک سوال
eliasjavaheri
|
۲۴ تیر ۱۴۰۴
داستان
melanii202121
|
۲۱ تیر ۱۴۰۴