رمان[ ماه من : پارت ۹۱

نویسنده: mlynabkhtyary71

#حامیم 
جلوی در منتظر علیرضا بودم .
گوشیو از توی جیبم در آوردم. 
حامی : علیرضا کجا موندی تو ؟!
علیرضا: دارم میام داداش 
حامی : باشه زود تر بیا خستم 
علیرضا : باشه 
بدوم خدافظی کردن قطع کردم.
تو فکر بودم که ماشینی جلوم زد رو ترمز .
سرمو بلند کردم که با چهره ی خندونه علیرضا روبه‌رو شدم .
سوار ماشین شدم وحرکت کرد .
حامی : سلام 《 لبخند》
علیرضا: سلام داداش خوبی 《لبخند 》
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.