رمان[ ماه من : پارت ۹۱
0
18
1
110
#حامیم
جلوی در منتظر علیرضا بودم .
گوشیو از توی جیبم در آوردم.
حامی : علیرضا کجا موندی تو ؟!
علیرضا: دارم میام داداش
حامی : باشه زود تر بیا خستم
علیرضا : باشه
بدوم خدافظی کردن قطع کردم.
تو فکر بودم که ماشینی جلوم زد رو ترمز .
سرمو بلند کردم که با چهره ی خندونه علیرضا روبهرو شدم .
سوار ماشین شدم وحرکت کرد .
حامی : سلام 《 لبخند》
علیرضا: سلام داداش خوبی 《لبخند 》