رمان[ ماه من : پارت ۱۲
0
15
1
110
نیلی : آبجی آبجیییییی
نیلماه: ها ؟چته ؟چرا داد میزنی ؟
نیلی : آماده شدم بریم
نیلماه: آره بریم
پریدیم از خونه بیرون و سوار آسانسور شدیم .
واااای دوباره من آسانسور دیدم ؛ اما چون بچه ها بودن نمیشد زشت بود ولی من کار خودمو کردم .
نیلماه: بچه بیار یه عکس بگیرم
نیلگون: باشه بگیریم
بعد اینکه عکسو گرفتیم سوار ماشینامون شدیم و رفتیم دور دور و بعدش بریم کنسرت .
رفتیم بستنی فروشی و بستنی خوردیم و مثل همیشه من حساب کردم اینا هم بلانسبت شما مثله گشنه ها فقط میخوردن .
یکم تو شهر دور زدیم و منم گفتم بریم بام تهران؛ و قبول کردن .
ساعت 7 بود که رو به نیلگون گفتن :