رمان[ ماه من : پارت ۶۸

نویسنده: mlynabkhtyary71

نیلماه : میرم کار دارم خدافظ بچه ها
ارغوان : باشه برو خدافظ
بعد خدافظی با بچه سوار ماشین شدم و راه افتادم .
ربع ساعته رسیدم ؛ در زدم که خان م هنرجو گفت:
هنر جو : بیا تو 
وارد اتاق شدم که دیدم یکی پشت به من نشسته .
نیلماه : سلام 
هنرجو : سلام بیا بشین 
همین که اومدم رو صندلی بشینم چهره اون فرد رو که دیدم هنگ کردم .
نه بابا دارم خواب میبینم ؛ این اینجا چیکار میکنه؟!
حامیم : به سلام خانوم راد مشتاق دیدار 
نیلماه : سلام آقای صالحی فک نمیکردم ببینمتون
هنرجو : همدیگه رو میشناسین ؟!
من و حامیم باهم :
_بعله
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.