رمان[ ماه من : پارت ۶۸
1
18
1
110
نیلماه : میرم کار دارم خدافظ بچه ها
ارغوان : باشه برو خدافظ
بعد خدافظی با بچه سوار ماشین شدم و راه افتادم .
ربع ساعته رسیدم ؛ در زدم که خان م هنرجو گفت:
هنر جو : بیا تو
وارد اتاق شدم که دیدم یکی پشت به من نشسته .
نیلماه : سلام
هنرجو : سلام بیا بشین
همین که اومدم رو صندلی بشینم چهره اون فرد رو که دیدم هنگ کردم .
نه بابا دارم خواب میبینم ؛ این اینجا چیکار میکنه؟!
حامیم : به سلام خانوم راد مشتاق دیدار
نیلماه : سلام آقای صالحی فک نمیکردم ببینمتون
هنرجو : همدیگه رو میشناسین ؟!
من و حامیم باهم :
_بعله