رمان[ ماه من : پارت ۲۴
0
26
1
110
نیلماه : کاری نکردم که ، بچه ها من خستم برم خونه فردا باید برم سر کار .
نیلگون: برو قربونت برم خدافظ
نیلی : بای بای
از رفتار بچه گونه نیلی خندم گرفت ؛ سوار ماشین شدم .
خیلی خسته بودم و حال رانندگی نداشتم اما مجبور بودم .
همینجوری داشتم میرفتم دیدم ترافیک شد .
نیلماه: لعنتی
ترافیک باز شد رفتم جلو دیدم یه شاستی بلند سفید تصادف کرده و خیلی داغون شده .
ماشین و زدم کنار و پیاده شدم .
رو به مرده که اونجا بود گفتم :
نیلماه : یا خدا اینجا چخبره ؟؟