رمان[ ماه من : پارت ۲۴

نویسنده: mlynabkhtyary71

نیلماه : کاری نکردم که ، بچه ها من خستم برم خونه فردا باید برم سر کار .
نیلگون: برو قربونت برم خدافظ
نیلی : بای بای 
از رفتار بچه گونه نیلی خندم گرفت ؛ سوار ماشین شدم .
خیلی خسته بودم و حال رانندگی نداشتم اما مجبور بودم .
همینجوری داشتم میرفتم دیدم ترافیک شد .
نیلماه: لعنتی 
ترافیک باز شد رفتم جلو دیدم یه شاستی بلند سفید تصادف کرده و خیلی داغون شده .
ماشین و زدم کنار و پیاده شدم .
رو به مرده که اونجا بود گفتم :
نیلماه : یا خدا اینجا چخبره ؟؟
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.