خواب

داستان کوروش : خواب

نویسنده: Dio

سپیده‌دم، اتاقک انجمن شکارچیان
گــــــــــــــــــــانگ... گــــــــــــــــــــانگ...
صدای سنگین و بی‌رحمانه‌ی ناقوس بزرگ انجمن، سکوت خاکستری سپیده‌دم را در هم شکست. این، زنگ بیداری بود. زنگی برای آغاز روزی دیگر از شکار، خون، و تقلا برای بقا در «شهر سایه‌های گمشده».
کوروش، با تکانی شدید، از جا پرید. سرش که بر روی نقشه‌های پهن شده روی میز چوبی و کهنه فروافتاده بود، با دردی گنگ، تیر کشید. برای لحظه‌ای، گیج بود. بوی الکل ارزان و خاک نم‌دار اتاق، با عطر وهم‌آلود گل‌های نیلوفر آبی در هم آمیخته بود. صدای ناقوس، با موسیقی حزین یک آواز زنانه در ذهنش می‌جنگید.
او کجا بود؟ در آن اتاقک نمور؟ یا در ساحل آن دریاچه‌ی نقره‌ای؟
دستش را بر روی صورتش کشید و با تمام وجود سعی کرد از آن مه سنگین خواب بیرون بیاید. آن رویا... آن رویا آنقدر واقعی بود که هنوز می‌توانست سرمای آب را بر روی پاهایش و سنگینی آن نگاه بنفش و پر از اندوه را بر روی روحش حس کند.
«یک رویا بود... فقط یه رویای لعنتی...» با خودش زمزمه کرد. صدایش، از فرط خستگی، گرفته بود. «چرا من؟ فرزند آسمان؟... اینا همش مزخرفه.» او به نقشه‌هایش، به آن مسیر سرد و محاسبه‌گرانه‌اش برای شکار «کلمات» نگاه کرد. «این تنها چیزیه که واقعیه. قدرت. بقیه‌اش... همه‌اش فریبه.»
درست در همین لحظه، در چوبی و کهنه‌ی اتاق، با صدای غژغژی آرام باز شد. شهاب بود. با دو قرص نان گرم و یک مشک آب تازه در دست. چهره‌ی آرامش، در تضاد کامل با آشوب درون کوروش بود.
«دوباره تمام شب رو بیدار بودی، نه؟» شهاب با صدایی که از آن، نگرانی‌ای دوستانه می‌بارید، گفت. «قیافه‌ات، شبیه آدمیه که یه لشکر از ارواح رو تنهایی شکست داده.»
کوروش، پوزخندی خسته زد. سعی کرد آن رویای عجیب را از ذهنش بیرون کند. «بدتر از روح، شهاب. من...» کلمات، بی‌آنکه خودش بخواهد، از دهانش بیرون پریدند. «من دیشب تو خواب، با یه ایزدبانو حرف زدم.»
نفس به نفس: لحظه‌ی یک حقیقت تکان‌دهنده
کیسه‌ی نان، از دستان شهاب بر روی زمین افتاد.
او در جایش خشکش زده بود. تمام آن آرامش و تمرکز همیشگی‌اش، در یک آن فرو ریخت. رنگ از چهره‌ی پریده‌اش، پریده‌تر شد. دستش، با ناباوری، به سمت کوروش دراز شد، گویی می‌خواست مطمئن شود که او واقعی است.
آن آرامش پولادین، جای خود را به وحشتی عمیق و غیرقابل باور داده بود.
«کوروش...» صدایش، به سختی از میان گلویش که از فرط شوک خشک شده بود، بیرون آمد. لرزشی عمیق در آن بود. «تو... تو چی گفتی؟... تو گفتی... «خواب» دیدی؟»
کوروش، از این واکنش شدید، از این وحشتی که در صدای آرام‌ترین آدمی که می‌شناخت موج می‌زد، کاملاً جا خورد. او از روی صندلی‌اش بلند شد. «آره... خواب دیدم. یه رویای خیلی واضح. چطور مگه؟ چه اتفاقی افتاده، شهاب؟»
شهاب، دست کوروش را با چنان قدرتی چنگ زد که کوروش از درد به خود پیچید. آن چشمان بسته‌اش، گویی از پشت آن پارچه‌ی کهنه، با وحشتی کیهانی به کوروش خیره شده بودند.
«کوروش... به من گوش کن. خوب گوش کن.» صدایش، حالا دیگر یک نجوای وحشت‌زده بود. «تو این دنیا... تو این دنیای آزمون... تو این دنیای مرگ سایه‌ها... هیچ‌کس خواب نمی‌بینه.»
«یعنی چی هیچ‌کس خواب نمی‌بینه؟» کوروش با گیجی پرسید.
«یعنی همین که شنیدی!» شهاب با هیجانی که از ترس نشأت می‌گرفت، ادامه داد. «این توانایی، از هزاران سال پیش، از ما گرفته شده. از تمام موجودات فانی این دنیا. ما فقط می‌خوابیم، و در تاریکی مطلق، بیدار میشیم. رویا دیدن...» او آب دهانش را به سختی قورت داد. «رویا دیدن قدرت خدایانه، کوروش! قدرتی که فکر می‌کردیم برای همیشه، همراه با خودِ خدایان، مرده و فراموش شده.»
سکوت...
سکوتی سنگین و پر از ناباوری بر اتاق حاکم شد. کوروش، به دست شهاب که هنوز بازویش را می‌فشرد، و به آن چهره‌ی وحشت‌زده‌اش نگاه کرد. او تازه داشت می‌فهمید. می‌فهمید که آن رویاها، آن کابوس‌ها، آن دیدارهای عجیب، تنها بازی‌های ذهنی او نبوده‌اند. آن‌ها، نشانه‌ای از چیزی به مراتب بزرگتر، قدیمی‌تر، و شاید، خطرناک‌تر بوده‌اند.
«اما... اما چطور ممکنه؟»
شهاب، نفس عمیقی کشید. گویی می‌خواست داستانی را تعریف کند که سال‌ها، چون رازی سنگین، در سینه‌اش حمل کرده بود. داستانی که شاید، کلید تمام این دنیا، تمام این آزمون، و تمام سرنوشت کوروش، در آن نهفته بود.
«بشین، کوروش.» صدایش، حالا دیگر آرام اما بی‌نهایت جدی بود. «باید یه چیزی رو برات تعریف کنم. داستانی که پدرم، از پدرش، و اون از کتاب‌های گمشده‌ی مقدس خونده. داستان پیدایش این دنیا. داستان جنگ خدایان. و داستان... قدرتی که از ما دزدیده شد.»
و کوروش، با قلبی که از هیجان و وحشتی ناشناخته به شدت می‌تپید، نشست تا به این تاریخچه‌ی فراموش‌شده، به این راز آفرینش، گوش دهد. او می‌دانست. زندگی‌اش، پس از شنیدن این داستان، دیگر هرگز مثل قبل نخواهد بود.
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.