نجوا با آسمان

داستان کوروش : نجوا با آسمان

نویسنده: Dio

تالار، در سکوتی سنگین‌تر از هر زمان دیگری فرو رفته بود. رستم و آرتمیس، میخکوب شده در جای خود، به آن پیکر اثیری و پر از اندوه که حالا پشت به آن‌ها کرده بود، خیره شده بودند.
«سوگوار ابدی»، به آرامی، خیلی آرام، به سمت آن‌ها چرخید. نگاه بنفش و بی‌انتهایش، این بار نه بر روی چهره‌ها، که گویی در اعماق روحشان نفوذ می‌کرد و آن را می‌کاوید.
[«به من بگویید... شما که نفس می‌کشید و خون در رگ‌هایتان جاریست... هدف از این تقلا چیست؟ این جنگیدن برای یک روز بیشتر زنده ماندن... در حالی که پایان، از همان آغاز، نوشته شده است. آیا تبِ طولانی‌تر، بهتر از تبِ کوتاه‌تر است؟»]
آرتمیس، با پوزخندی که سعی در پنهان کردن لرزش درونش داشت، پاسخ داد: «هدف اینه که زنده بمونیم، نه اینکه مثل تو، یه خاطره‌ی پر از گرد و خاک بشیم!»
[«زنده ماندن؟»] «سوگوار» لبخندی زد، لبخندی پر از ترحم. [«شما زندگی را یک هدیه می‌پندارید. اما من، آن را یک بیماری می‌بینم. یک تبِ گذرا که سکوتِ باشکوهِ «نبودن» را بر هم می‌زند. شما از مرگ می‌ترسید. اما مرگ، شفاست. بازگشت است. به آن آرامش مطلق... آزادی واقعی، نه در انتخاب‌های بیشتر، که در رهایی از خودِ «نیاز به انتخاب» است.»]
این فلسفه‌ی سرد، ذهن رستم و آرتمیس را فلج کرده بود.
«سوگوار»، نگاهش را بر روی آن دو چرخاند. [«و با این حال... شما بوی او را می‌دهید. بوی بزرگترین آشوب. بوی بلندترین صدا در این سکوت... شما بوی فرزند آسمان را می‌دهید.»]
با شنیدن «فرزند آسمان»، خاطره‌ای گنگ در ذهن رستم جان گرفت. او کودکی بود، کنار آتش، و صدای عمیق پدرش، زال، که داستانی از یک کتاب مقدس و گمشده، از «اوستای آغازین» را برایش می‌خواند...
«...و در آن کتاب آمده است که پس از مرگ سایه‌ها، روزی، از دل رنج، فرزندی از خود آسمان زاده خواهد شد... فرزندی به نام... کوروش...»
 نامش کوروش بود.
رستم، برای لحظه‌ای احساس کرد که تمام برج سفید، بر روی شانه‌هایش آوار شده است. این یک سرنوشت بود.
«سوگوار ابدی»، که گویی این طوفان درونی رستم را «دیده» بود، به آرامی به او نزدیک شد.
[«می‌بینم که به یاد آوردی، پسر زال. یا شاید، روحت به یاد آورد.»]
او، دست اثیری و سردش را به سمت سینه‌ی خودش برد و از آن، چیزی باورنکردنی را بیرون کشید. آن چیز، یک شیء جامد نبود. بیشتر شبیه به یک پژواک متبلور شده بود، یک تکه از آسمان شب که به شکلی فیزیکی درآمده بود. شکلی کریستالی و نامنظم داشت، به رنگ بنفش تیره، که در دل آن، هزاران نقطه‌ی نورانی کوچک، چون ستارگانی در یک کهکشان مینیاتوری، به آرامی می‌چرخیدند. با نگاه کردن به آن، می‌شد صدای نجوایی بسیار بسیار کهن، شبیه به طنین یک ناقوس در اعماق اقیانوس را حس کرد. آن، یک «کلمه» بود.
[«این، برای توست.»] «سوگوار» آن کلمه‌ی کریستالی را به سمت رستم گرفت. [«این «کلمه‌ی طنین» است. با آن، می‌توانی پژواک روح او را در این دنیای بی‌انتها حس کنی و پیدایش نمایی. این، هدیه‌ی من به تو نیست. این، بارِ مسئولیت توست.»]
کلمه‌ی درخشان، از دستان «سوگوار» جدا شد و به آرامی به سمت سینه‌ی رستم حرکت کرد. با اولین تماس، سرمایی عمیق و گزنده، چون لمس خودِ خلأ، در وجود رستم پیچید. و بعد، آن کریستال بنفش، در نور خیره‌کننده‌ای، در سینه‌ی او حل شد.
درست در همان لحظه، صدای سرد، رباتیک و بی‌احساس [طلسم] در ذهن رستم طنین انداخت:
[یک «کلمه» با روح شما پیوند خورد.]
[نام کلمه: طنین]
[رتبه: بیدار (اولیه)]
[نوع: کلمه روحی/کاوشی]
[توضیحات: این کلمه به شما اجازه می‌دهد تا پژواک ارواح خاص و هم‌سرنوشت را در فاصله‌ای معین حس کرده و مسیر آن‌ها را ردیابی کنید. با افزایش رتبه، دامنه و دقت این توانایی افزایش خواهد یافت.]
رستم، از این قدرت جدید و آن پیام آشنای [طلسم]، برای لحظه‌ای به خود لرزید. او حالا، به شکلی انکارناپذیر، به کوروش متصل شده بود.
«سوگوار ابدی»، برای آخرین بار، لبخندی زد. لبخندی که در آن، هزاران سال تنهایی، هزاران سال انتظار، و شاید، ذره‌ای از یک امید تلخ، دیده می‌شد. نگاهش را به رستم دوخت و آخرین جمله‌اش را، آن پیشگویی متناقض و پر از ابهام را، در ذهنش حک کرد:
[«برو و پیدایش کن، دزد سرنوشت. اما به یاد داشته باش، پسر زال. برای آنکه او را به آزادی حقیقی‌اش برسانی، ابتدا باید او را به بند بکشی.»]
و با این کلمات، با این تناقض هولناک، پیکر «سوگوار ابدی»، چون مهی لطیف که در وزش ناگهانی بادی سرد از هم بپاشد و در هوا حل شود، در برابر چشمان حیرت‌زده‌ی رستم و آرتمیس، آرام‌آرام محو و ناپدید شد.
او رفت، و از خود، تنها سکوتی عمیق‌تر، عطری از اندوهی کهن، و دو جوان را باقی گذاشت که حالا، با قطب‌نمایی در روح، معمایی در ذهن، و رازی به سنگینی یک دنیا در قلب، باید مسیر جدید و سرنوشت‌ساز خود را آغاز می‌کردند.
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.