پل

داستان کوروش : پل

نویسنده: Dio

کوروش، با قلبی که از هیجان و وحشتی ناشناخته به شدت می‌تپید، در برابر شهاب نشست. تمام آن نقشه‌های سرد و محاسبه‌گرانه‌اش برای شکار، در برابر این راز بزرگ و کیهانی، رنگ باخته بود.
شهاب نفس عمیقی کشید. صدایش، دیگر آن لحن آرام و دوستانه‌ی همیشگی را نداشت. صدایش، چون صدای یک راوی کهن، طنینی از احترام، ترس، و اندوهی به قدمت خودِ تاریخ داشت.
«این، یک تاریخ نیست، کوروش. این، یک افسانه‌ی گمشده‌ست. داستانی که سینه‌به‌سینه، در میان نیاکان من، در شب‌های تاریک کویر، زیر آسمانی که هنوز روح داشت نجوا شده. خیلی از بخش‌هاش، فراموش شده. خیلی از کلماتش، در طوفان زمان، گم شدن. اما... اما این، تمام چیزیه که ما از آغاز می‌دونیم.»
او سکوت کرد، گویی داشت آن کلمات کهن را در ذهنش مرتب می‌کرد.
«میگن، سیزده هزار سال پیش، پیش از هر چیزی، پیش از سنگ، پیش از نور، تنها «زمان بی‌کران» وجود داشت. نه یک دنیا، نه یک مکان. یک اقیانوس بی‌انتها از پتانسیل خالص. یک رویای بی‌شکل که هنوز هیچ خواب‌بیننده‌ای نداشت.»
«در دل این رویای بی‌کران، دو روح، دو اراده‌ی ازلی، بیدار شدن. آن‌ها نه جسم داشتن، نه نام. تنها، دو ذات متضاد بودند. یکی، روح «اهورا» بود؛ ذات نور، نظم، قانون، و «بودن». او آرزوی خلقت داشت. آرزوی ساختن یک واقعیت پایدار و بی‌نقص.»
«و دیگری، روح «اهریمن» بود؛ ذات تاریکی، آشوب، پتانسیل بی‌انتها، و «نبودن». او، از هر قانونی، از هر محدودیتی، بیزار بود و تنها، به آزادی مطلق و بی‌پایان رویا ایمان داشت.»
شهاب، با وجود چشم‌های بسته‌اش، گویی داشت آن صحنه‌ی آفرینش را در برابرش «می‌دید».
«اهورا، برای اینکه به آن رویای بی‌شکل، نظم ببخشه، برای اینکه اولین سنگ بنای واقعیت رو بذاره، شروع به «سخن گفتن» کرد. و با هر سخن، یک «کلمه» زاده می‌شد. او گفت [نور]، و اولین ستاره درخشید. گفت [سنگ]، و اولین کوه قد برافراشت. گفت [قانون]، و اولین مدار شکل گرفت. این‌ها، «کلمات هستی» بودند. ابزارهای آفرینش.»
«اما اهریمن، این خلقت را، این نظم را، یک زندان می‌دید. یک محدودیت برای آن پتانسیل بی‌انتهای رویا. پس او نیز، در پاسخ به اهورا، شروع به «نجوا کردن» کرد. در برابر هر کلمه‌ی هستی، او یک کلمه‌ی فریب نجوا می‌کرد. در برابر [نور]، او [سایه] را نجوا کرد. در برابر [حقیقت]، او [توهم] را. و در برابر [زندگی]، او [مرگ] را. و این‌گونه بود که دنیا، به میدان نبرد ابدی این دو قدرت، این دو فلسفه، بدل شد.»
کوروش، با دهانی باز از حیرت، به این داستان آفرینش گوش می‌داد. پس «کلمات»، خودِ مصالح سازنده‌ی دنیا بودند.
«جنگ خدایان، آغاز شد.» شهاب ادامه داد، صدایش حالا دیگر رنگی از اندوه داشت. «جنگی که نه بر روی زمین، که در تمام تار و پود هستی جریان داشت. جنگی از کلمات. این جنگ، آن‌قدر ویرانگر بود که آینه‌ی آفرینش، ترک برداشت. و بزرگترین ترک، پیوند میان «دنیای مادی» که ما در آن زندگی می‌کردیم، و آن «دریای رویا»ی ازلی را برای همیشه گسست.»
«و با این گسست،» صدای شهاب، از فرط درد، به نجوایی ضعیف بدل شد. «ما فانی‌ها، کر شدیم. کر در برابر موسیقی آفرینش. ما، توانایی «رویا دیدن» رو از دست دادیم. اتصال ما با اون منبع پتانسیل و قدرت، برای همیشه قطع شد. روح ما، ساکت شد.»
او سرش را به سمت کوروش چرخاند. «این دنیایی که ما توش هستیم، کوروش، این «دنیای مرگ سایه‌ها»، یه دنیای واقعی نیست. این، یه زندانه. یه رویای تکه‌تکه شده و در حال مرگه که از اون جنگ بزرگ به جا مونده و‌ ما دعوت شدیم تا این دنیا رو احیا کنیم.»
کوروش، سرانجام فهمید. آن حس غربت، آن پوچی، آن نبودن سایه‌ها... همه و همه، نشانه‌های این دنیای در حال احتضار بود.
«اما...» با صدایی که از هیجان و ترسی جدید می‌لرزید، پرسید. «اگه این‌طوریه، پس چرا من...؟ چرا من می‌تونم خواب ببینم؟»
شهاب، برای لحظه‌ای طولانی سکوت کرد. سپس، با صدایی که از آن، هم ترس و هم احترامی کیهانی می‌بارید، پاسخ داد.
«نمیدونم، کوروش. افسانه‌های گمشده، فقط از یک پیشگویی نجوا می‌کنن. اینکه روزی، در اوج تاریکی، روحی زاده خواهد شد که یک «پل» است. پلی برای بازگشت به آن دریای رویای فراموش‌شده. روحی که می‌تونه هم صدای اهورا رو بشنوه و هم نجوای اهریمن رو. روحی که خودش، یک دروازه‌ست. اون‌ها، بهش میگن... «فرزند آسمان».»
او به کوروش «نگاه» کرد. «رویاهای تو، کوروش، فقط یه مشت تصویر نیستن. اونا پژواک‌های خودِ آفرینشن. اونا، نه تنها می‌تونن چیزهایی رو بهت نشون بدن، که شاید... شاید قدرت «تغییر دادن» چیزها رو هم داشته باشن.»
و با این کلمات، تمام دنیا، در برابر چشمان کوروش، تغییر کرد. او دیگر یک پسرک روستایی انتقام‌جو نبود. او یک ناجی نبود. او یک هیولا نبود.
او، یک احتمال بود. یک پارادوکس. یک پل بر فراز دره‌ی نیستی. و این، باری بود به مراتب سنگین‌تر، و سرنوشتی به مراتب ترسناک‌تر از هر چیزی که تا به حال تصور می‌کرد.
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.