صورتش خونی بود طناب های دورشو باز کردم و خیلی تند برگشتم و به شاهد گفتم( چی میخوای از جونمون؟؟)
دستشو تو جیبش گذاشت
_(تورو میخوام)
کپ کردم من که باراد رو دوست دارم
+( چی؟ برو باباااااا برو بزار باد بیاد باباااااا من عاشق بارادم)
_(میدونم ولی من دوستت دارم ....... یا با من ازدواج میکنی یا بارادت میمیره)
اخ خدا یه قدم به عقب رفتم که خوردم به یه مرد گنده از پشتم رد شد و تفنگشو رو سر باراد گذاشت همه چی تموم شد خدایا یعنی من حق اینکه با عشقم زندگی کنم رو ندارم؟؟؟ نشستم رو زمین با خودم فکر کردم زنده و سالم بودنش برام مهم تر از خودمه اشکال نداره بارادم سالم باشه من هر خفتی رو قبول میکنم همینو به شاهد گفتم که خندید باراد رو نگاه کردم دیدم قطرات اشک روی صورتش دونه دونه داره میچکه لبخند به جونی تحویلش دادم که کنارم نشست
+(ساحل یک بار مردنم بهتر از هر لحظه مردنم بعد از توِ نکن اینکار رو )
دستی به صورت پرخون و اشکش کشیدم
_(دوست دارم باشی دوست دارم زنده باشی چون زندگیم بعد از تو معنایی نداره)
گونشو بوسیدم و سرشو تو بغلم گرفتم تو یه لحظه تمام خاطراتمون جلوی چشمم اومد