نگاهی به گیتا کرد و گفت(Hello baby, come with me
سلام عزیزم ، همراه من بیا)
گیتا چشمکی بهم زد و بای بای کرد و دنبال پرستار رفت منم لبنخدی زدم و نشستم روی یکی از صندلی ها بعد از ۱ ساعتی دکترش اومد سمتم
+(Hello, good night, your wife is fine, just this nausea and dizziness that happened to her again now because her medicines are no longer helping her, I should say they are not helping her.
سلام ، شبت بخیر ، خانومت حالش خوبه فقط این حالت تهوع و سرگیجه ایی که الان دوباره براش پیش اومد به دلیل اینکه داروهاش دیگه به دردش نمیخوره بهتره بگم به دردشون نمیخوره)
_(Huh? What happened? I don't understand, is the doctor good or bad now?
ها؟چی شد؟ نفهمیدم خانم دکتر الان خوبه یا بده؟)
دکترش خندید و گفت(Why is it bad? Congratulations on becoming a father, sir
چرا بد باشه؟ بابا شدی مبارکه اقاا)
مشتی به بازوم زد و رفت
بابا شدم؟ وای خدا شکرت
رفتم سمت اتاق گیتا دیدم داره اشک میریزه و تلفنی حرف میزنه
+(اره ایناز ......اره خوبم ..... مراقبم چشم .....میشه بیای پیشم؟ ..... بیشعوری از بس ...... باشه پس وقتی نزدیک بدنیا اومدنش بود بیا دلم خیلی برات تنگ شده ......بردیارو ولش خودت بیا ......ایناز قربونت بشم ممنون ..... ایناز مراقب بهترین و مهربون ترین زن داداش من باشی ها من دلم براش پر میکشه مراقب ایناز من باشی ها ........... فدات بشم بهترین ......... باراد رو به جای من غرقه بوسه کن بابای)
جدیدترین تاپیک ها:
یه سوال
shmsyfatmh032
|
۷ مرداد ۱۴۰۳