صبح با صدای شاهد که داشت داد میزد بیدار شدم رفتم دم پله ها دیدم یکی تو پذیراییِ دویدم تو اتاق و یه چادر رو سرم انداختم و رفتم فال گوش وایسادم
+(یعنی چی؟ بیخود کردی بدون اجازه من همچین کاری کردی)
_(اقا فکر کردین اونهمه درامد یهو از کجا اومد؟خوب برای پول زیاد مجبور به انجام کار خلاف بودیم)
+(من چی کار کنم الانننننن ؟؟)
_(باید فرار کنین تمام پول های شرکت رو ریختم تو حساب المان برین اونجا من اینجارو ردیف میکنم که همه چشما بره سمت یکی دیگه شما رو دیگه مقصر ندونن)
+(من با یه زن حامله کجا برم؟؟)
_(باید برین فقط امروز وقت دارین)
اینو گفت و رفت رفتم رو پله ها
+(شاهد؟)
_( ساحل درستش میکنم الان برو چمدون ببند)
حرفشو گوش دادم و رفتم چمدون بستم اونم برا چند ماه ۴ تا چمدون پر کردم برا بچه هم لباس و وسایل گذاشتم تو ساک
بابا اومد و به دوستش تو المان زنگ زد اسمش امیر بود دوست قدیمش بوده کارا درست شد ساعت ۵ عصر راه افتادیم که بریم خواستیم از در بیرون بریم که درد شدیدی احساس کردم تو ناحیه کمرم دستمو به دیوار گرفتم اخخ خیلی درد میکرد داشتم وارد ماه ششم میشدم و بچه ماشالله بزرگ شده بود شاهد نگران سمتم اومد
+(خوبی؟)
_(اره بریم زود تر)