قسمت 50

ماه من

نویسنده: Hasti84

_(نه)
نگاهش به بیرون بود یهو احساس کردم حالت تهوع دارم زدم رو داشت برد که وایساد دویدم پایین و شروع کردم به بالا اوردن
+(خوبی؟ چیزی شده؟)
_(بابا هول نکن دکترش گفت طبیعیه این حالت تهوع ها)
+(راس میگی ایناز؟)
_(بیشعور پرستارم ها)
بلندم کرد و سوار ماشینم کرد ایناز هم بهم قرصام رو داد خوردم و دوباره به راهمون ادامه دادیم سهراب دستمو گرفت و رو دنده گذاشت و دست خودشم رو دستم گذاشت
+(اونجوری نگاه نکن تا خود تهران همینجوری میریم)
خندیدم و گرمای دستش رو به جون خریدم
چشمام گرم شد و خوابیدم
وقتی رسیدم اول رفتیم از خانواده سهراب خداحافظی کردیم بعد رفتیم خونه ما از مامان و بابا خداحافظی کردم و با بردیا و پیام و بقیه بچه ها رفتیم کافه به نوا ادرس کافه رو دادم که وقتی رسید بیاد اونجا دخترا یه ور نشستیم که بپرسم چی کارا کردن این چند وقت نبودم
+(کیخسرو چطور ازت خواستگاری کرد؟)
_(اخه چطور بگم؟)
+(زهرمار بگو )
_(والا مثل ..... اومد پیشم گفت ببین حوصله رمانتیک بازی ندارم زنم میشی؟ منم پاشدم یکی خوابوندم تو گوشش که خندید و گفت با مامان بابام میام خونتون فقط به خاله بگی که واسه شام نمیایم کپ کرده بودم وقتی رفت هم خوشحال بودم هم عصبانی ولی بلاخره گفت)
من و نیلو قش کرده بودیم از خنده
+(نیلو تو بگو تو چی کار کردی ؟؟)
_(والا با محمد و خانوادش رفتیم خرید و اینا محمد ماشین گرفت وای خیلی خوشگله همش قربون صدقه ام میره ولی این دختر خالش داره زجرم میده اه هرجا میریم هس)
+(آییی عزیزم اشکال نداره محمد مال تو شد دیگه)
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.