قسمت 66

ماه من

نویسنده: Hasti84

همشون خندیدن و ایناز سرمو تو بغلش گرفت که عسل گفت( اییی چندشا)
+(حسودیت شد؟)
_(عوقم گرفت ایناز حسودی چیه دیگه؟)
خندیدم بهش که صدای گریه پسر نیلوفر بلند شد
+( اومدم مامان)
دوید سمت اتاق که پسرشو اروم کنه
+(محمد کو ایناز؟)
_(اصفهان مونده )
+(چرا؟)
_(کاراشون ریخته بهم اختلاف حساب پیدا کردن )
اهایی گفتم و توبغل ایناز ول خوردم و دراز کشیدم روی پاش
ساعت حدود ۸ شب بود که دردم گرفت و بردنم بیمارستان

*ایناز*

ساعت ۸ بردیمش بیمارستان قبل از اینکه بره اتاق عمل دستمو گرفت
+(ایناز ...... مواظب .... بچم باشی ها ..... ایناز ..... خیلی ..... خیلی ..... دوست دارم )
نمیدونم جرا اما غم تموم قلبمو گرفت خواستم چیزی بگم که بردنش
دو ساعتی گذشت که پرستار اومد بیرون و دختر گیتا رو داد بغلم منم بردم دادمش به سهراب خودمن دودیم تو اتاق عمل دیدم گیتا افتاده رو تخت و دارن بهش شوک میدن قلبم وایساد چی شده؟ چه اتفاقی داره میوفته؟
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.