شاهد پیشبندشو دراورد و رفت تو اشپزخونه نگران شدم
+(سلام بابا چی شده؟)
_(سلام عزیزم هیچی بابابا شاهد کار داشتم)
+(بابا بهم بگو)
_(نه بابا چیزی نیست)
یهو گوشی شاهد زنگ خورد دیدم گوشیش بالاس یهو هول شد و داشت میومد سمت گوشیش سریع جواب دادم اما چیزی نگفتم ماکان بود
+(الو شاهد ستاره و باراد تصادف کردن خودتو برسون )
صدای بوق ممتد باعث شد حالم بد تر بشه قلبم تند تند میزد پیرهن شاهد از دستم افتاد برگشتم سمت شاهد انگار رنگم پریده بود سرم گیج رفت و افتادم که گرفتم
+(اروم باش زندگی چیزی نشده یه تصادف ساده اس الان میریم ببینم چی شده )
_(میام)
+(نه نمیخواد)
_(میام وگرنه بلایی سرخودم میارم)
+(بپوش بریم)
بلند شدم به کمک شاهد و رفتم تو اتاق و یه مانتو پوشیدم و شالم رو روی سرم انداختم شلوارمم عوض کردم و گوشیم رو براشتم و رفتیم بیرون از اتاق رفتیم تو ماشین تا رسیدیم انواع و اقسام فکرا تو سرم بود وقتی رسیدیم دیدم پسر باراد تو بغل ماکانِ رفتم جلو که پسر باراد اومد بغلم