لبخندی زد و شروع به خوردن غذاش کرد منم غذامو خوردم و رفتیم سمت خونه ما در خونه وایساد
+(خیلی خوشحالم که دارمت خیلی مواظب خودت باش)
_(فدات بشم توم مواظب خودت باش مردمن)
اینو گفتم و دویدم و کلید رو دراوردم و رفتم تو و در رو بستم و بهش تکیه دادم قلبم تپشش بالا رفته بود نکنه دلمو باختم به عشق صادقانه شاهد؟پس عشق باراد کجا رفت؟بلاخره شاهد مرد منه پس باید بهش دل بدم رفتم سمت اسانسور که گوشیم زنگ خورد دیدم نوشته *بدم میاد* فهمیدم که شاهدِ جوابشو دادم ولی هیچی نگفتم
+(میدونی خیلی خیلی دوست دارم میدونی تو بهترین و زیبا ترین دختری هستی که میتونم بهش فکر کنم فکرکنم به داشتنش به بودنش کنارم باش و بمان برام که بهترینی ...... نمیخوای چیزی بگی؟)
_(جز اینکه فکر کنم واقعا دل بستم به دل عاشقت چیزی برای گفتن ندارم)