+(بردیا به قران رو اعصابم بری بلایی سر خودم میارم ولم کن)
می دونست حرفی بزنم عملیش میکنم ولم کرد
لباسمو جلو بردیا دراوردم و عوض کردم کیفمو انداختم رو شونم شال برام نیاورده بود از تو کیفم مینی اسکارفی که توش بود رو دراوردم و انداختم رو سرم و بستمش چون کش نداشتم موهام باز بود و از زیر روسری بیرون زد موهام تا کمرم بود خواستم برم بیرون از اتاق که سرم گیج رفت تعادلمو حفظ کردم و رفتم فرودگاه ساعت ۹ صبح بود خدا خدا میکردم نیومده باشه
همش سرم گیج میرفت بخاطر ارام بخش هایی بود که بهم زده بودن
رفتم و از یکی از اون کسایی که مسول بودن پرسیدم گفت که ۱۰ دقیقه دیگه میشینه پروازش نشستم روی صندلی و چشامو بستم حالم خوب نبود بعد چند لحظه صدایی شنیدم سر بلند کردم دیدم دارن میان مسافرای هواپیمای سهراب اروم پاشدم و رفتم یه گوشه که معلوم نباشم و عینک دودیم رو زدم هوا داشت اروم اروم گرم میشد ولی هنوز بهار نشده بود
دقیق به مسافرا نگاه میکردم که سهراب رو دیدم داشت میومد سمت در و یه دختر هم کنارش بود نمیخندید خیلی جدی بود اما این قیافش این کاراش رو جبران نمیکرد
رفت بیرون منم دنبالش رفتم و گوشیم رو دراوردم و زنگ زدم بهش
+(سلام اقا خوبی؟)
تظاهر کردن برام خیلی سخت بود دقیقا روبه روم بود
_(سلام خانوم ممنون توخوبی؟)
یهو دختره بهش نزدیک شد حالم بد شد میخواستم بیوفتم که دستم رو به دیوار گرفتم
+(کجایی؟)
_(خوبی؟ چرا صدات میلرزه؟؟)
اخ هنوز غم و لرزش صدام رو احساس
+(اومم خوبم کجایی؟)
_(ایرانم میخوام بیام پیشت چند ساعت دیگه)
+(خوش اومدی باشه)
قطع کردم گوشی و افتادم دنبالش رفت کافی شاپ نمیتونستم صبر کنم رفتم تو دیدم با دختره نشسته و داره قهوه میخوره
رفتم جلو و دقیقا جلوی میزشون وایسادم
+(سلام اقا خوبی ؟)
چشماش گرد شده بود و نگام میکرد
+(به خانم شما خوبید؟ خوشگذشت سفر ؟)
_(گیتا)
+(جانم؟ )
نمیدونم کی چشمام شروع به باریدن کردن سهراب پاشد و اومد سمتم
جدیدترین تاپیک ها:
یه سوال
shmsyfatmh032
|
۷ مرداد ۱۴۰۳