_(درسته دوسالم بود که گیتا به دنیا اومد ولی یه چیز از اون موقعش یادمه چون همه میگفتن و فیلماشو داشتیم گیتا هم چشای گرد و خوشکلش رو میدوخت بهمون با اینکه یه ذره بچه بود دلمون رو میبرد ساحلم مثل گیتاس)
نفسم رفت یعنی قرار ساحل بشه گیتا گیتایی که تموم جون من بود ؟؟وای خدایا خودت کمکم کن جلو ساحل گریه نکنم
ساحل رو برد و رفت بعد از رفتن مردا کمی نشستیم و گریه کردیم بعدش بلند شدیم خونه رو کامل تمیز کردیم و رفتم تو اتاق که ببینم اون پارچه سفید هارو کجا گذاشته وقیت کمد رو باز کردم دیدمشون و یاد روزی که اینارو خریدم براش افتادم
[ _(گیتا ببین اینا رو گرفتم که وقتی رفتین لندن اینارو بندازی رو وسایلات کثیف نشن خوب؟)
+(وا پس تو چه کاره ایی؟ بیا به خونم سر بزن تمیزشم کن)
_(نوچ نوچ چه رویی داری تو )
بعدش با متکا افتادم به جونش اونم کم نزاشت و بهم میزد بعد از کمی تمام پرشون ریخت تو اتاق قش قش میخندیدیم]
به پارچه ها و متکا هایی که پاره کردیم دست کشیدم نمیدونم کی اشکام شروع به باریدن کردن پارچه ها رو براشتم که برم دیدم زیر پارچه ها یه عکس بود عکس رو برداشتم دیدم عکس منه برشگردوندم پشتش نوشته بود
( وقتای دلتنکی نگات میکنم و اروم میشم فدای خندت)
عکس جوری بود انگار چند بار گریه کرده بود و اشکش ریخته شده بود روش آهی کشیدم و عکس رو سرجاش گذاشتم و رفتم بیرون پارچه ها رو رو مبل و میز نهار خوری و همه چی کشیدیم و وسایل مورد نیاز ساحل و سهراب اونایی که جامونده بود و اون دفتر رو برداشتم و رفتیم بیرون خواستم در رو قفل کنم نگاهی به خونه انداختم تمام خاطراتم با گیتا توی این خونه بود از جلو چشمم رد شد اشکام گونمو گرم کرد منم در رو قفل کردم و راه افتادیم سمت خونه ما