شیشه الکل کنارشو سر کشید رفتم جلو و از دستش کشیدم و از بالکن انداختم پایین
سرش جیغ زدم( بس کن این کثافت کاری ها رو خونه رو به گند کشیدی گیتا دوست داشت تو سیگار بکشی یا الکل و مشروب و کوفت و زهرمار بخوری و بکشی؟)
+(راحتم بزار راحتم بزار)
اینقدر داد زدیم که ساحل و باراد بیدار شدن باراد اومد بیرون از اتاقش و چشماشو میمالوند و اشک میریخت
+(مامان)
_(جان مامان)
رفتم جلو و بغلش کردم و روبه سهراب گفتم( فعلا خفه بچم ترسیده)
+(مامان نی نی)
_(بریم پیشش مامان )
ساحل رو اروم کردم و باراد رو خوابوندم
رفتم تو اتاق گیتا و سهراب دیدم سهراب عکس گیتا رو تو بغلش گرفته و گریه میکنه رفتم کنارش نشستم عکس رو از دستش گرفتم و نگاش کردم گیتا خوشحال بود داشت میخندید بغضم ترکید منم پابه پاش اشک ریختم
تصمیم گرفتم تا سالگرد گیتا سهراب و ساحل بیان خونه ما اخه اون خونه گوشه گوشش بوی گیتا رو میداد
اومدم توی اشپزخونه و زنگ زدم به بردید
+(سلام بردی خوبی؟)
_(سلام عزیزم اره خوبم جانم ؟)
+(گریه کردی؟ )
_(از صدای توم معلومه گریه کردی .....اره گریه کردم)
+(اخ کاش بود ...... گیتا ...... وای خدا )
نالیدم و رو زمین نشستم