قسمت 24

ماه من

نویسنده: Hasti84

*دوماه بعد*

+(سلام اقا سهراب چطوری؟)
_(سلام خانومی خوبم تو خوبی؟)
+(صدای تورومیشنوم عالیم .... کی برمیگردی ۲ ماه شده)
_(برمیگردم دردت به جونم )
یهو صدای دختری اومد که گفت( سهراب جانم کجایی؟ بیا شام)
+(سهراب کجایی؟)
_(ها؟ هیچی بابا خوب بگو چه خبر)
کلافه شدم از شنیدن صدای دختره ( هیچی همه خوبن ...... ببین مامانم صدام میزنه باید برم کاری نداری؟)
_(نه فدات خدانگه دارت)
گوشی رو قطع کردم کلافه بودم خیلی زیاد پاشدم و کاپشنم رو پوشیدم و یه کلاه سرم گذاشتم و کولمو برداشتم و رفتم بیرون
+(کجا مامان؟)
_(میخوام برم یه دوری بزنم)
+(عزیزم سرما میخوری برو یه شال سرت کن )
_(نمیخواد )
یه شال انداختم دور گردنم و پوتینم رو پوشیدم و راه افتادم
تو خیابونا میچرخیدم گوشه گوشه شهر با سهراب خاطره داشتم

[ _( سهراب مسابقه بدیم؟)
+( مسابقه چی؟)
_(دو)
+(میبازی ها)
_(میبینیم)
شروع کردیم به دودین بعد از یه ۱۰ دقیقه به نفس نفس افتادیم و وایسادیم
_(اول)
+(باشه قبول چی بگیرم برات؟)
_( هیچی نمیخوام فقط قول بده دستم از تو دستت جدا نشه)
+(قول میدم)
دویدیم و رفتیم سمت خونه]

آهی کشیدم خاطراتش دیونم کرده این دو ماه رو با خاطراتش گذروندم سخت بود ولی گذشت
داشتم راه میرفتم که یه پیام برام اومد
+(اگه میخوای بدونی سهراب کجاست بیا تلگرام)
چی؟ سهراب کجاست الان؟
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.