قسمت 75

ماه من

نویسنده: Hasti84

* یه سال بعد*

داشتم خونه رو مرتب میکردم قرار بود شب همه بچه ها بیان و اون دفتر رو باز کنیم داشتم غذا اماده میکردم که یکی پامو گرفت نگاش کردم دیدم ساحله داره راه میره
+(آیی زندگیم داری راه میری فدات شم؟)
سریع رفتم گوشیمو اوردم و ازش فیلم گرفتم اخ گیتا دخترت داره راه میره و نیستی ببینیش
بغلش کردم و گذاشتمش پیش باراد
+(مامان مراقب ساحل باش نیاد اشپزخونه دارم غذا درست میکنم)
_(باشه مامان جون)
اهی کشیدم باید این مامان جون و این جور صدا زدنا رو از سرش بیرون کنم ساحل گناه داره اخ گیتا رفتی این بچه رو بی مادر کردی ساعت حدود ۶ بود که سهراب و بردیا اومدن خونه سهراب رو وقتی نگاه میکردم دلم اتیش میگرفت تعداد زیادی از موهاش سفید شده بود خیلی افسرده شده بود فقط بعضی موقع ها بخاطر ساحل میخندید ولی وقتی ساحل خواب بود یا خودش تنها بود همش تو فکر بود بعضی موقع ها هم گریه میکرد دلم براش کباب بود
ساعت ۷ همه اومدن جمع شدیم دیگه هیچ کدوم صبر اینو نداشتیم که وایسیم بعد شام جعبه رو دادم به سهراب
+(بازش کن و بخونش)
_(نمیتونم خودت بازش کن)
بدون حرفی گرفتم و بازش کردم قفلشو کنار گذاشتم و دفتر رو دراوردم و درشو باز کردم
نفس عمیقی کشیدم و شروع به خوندن کردم
+(سلام سلام میدونم الان که دارین اینو میخونین همه جمعین و سالگرد مرگ منم همین روزیه که اینو میخونین نمیدونم چرا ولی مطمئنم که بچمو نمیبینم چون وضعیت قلبم روز به روز داره بدتر میشه الانم که اینو دارم مینویسم دخترم ۴ ماه دیگه به دنیا میاد
ایناز عزیز ترینم میدونی چقدر دوستت دارم مراقبش باش بهش بگو مامانش کی بود این دفتر رو بهش بده فقط دو صفحه اول برا شماهاس بقیش رو برا دخترم نوشتم وقتی ۱۸ سالش شد بهش بدش سهراب جانم عزیزم تو فقط یه شوهر نبودی یه دوست یه رفیق تو همه جون من بودی سهرابم میدونم بعد از من چقدر میشکنی اما بخاطر دخترمون بخاطر ساحلمون اروم باش و بچمون رو مثل خودت قوی بار بیار اسم ساحلم انتخاب کردم اما بهت نگفتم زندگیم یادته یه گردنبند بهم دادی یه ماه بود پشتش نوشته بودی ماه من؟؟ اونو تو این جعبه گذاشتم بدش به دخترم
محمد یه چیزی میخوام بگم میدونم نیلوفر راضی نیست که بدونی اما میگم اونم اینجا نه یه برگه نوشتم توی همین جعبه اس اونو خودت تنهایی بخون
بردیا داداش دیونه بازی هامون رو یادته؟ یادته چه خوب بودیم باهم ؟ خواهش میکنم مراقب مردم باش مردم بعد از من داغون میشه مراقبش باش
و در اخر یه چیزی میخوام بگم که همتون باید بهش پایبند باشین
دخترم روز تولدش با روز مرگ مادرش یکی بود نمیخوام بدونه که من کی مردم نمیخوام فکر کنه که بخاطر اون من مردم براش هر سال تولد بگیرین هر سال روز تولدش خودمم هستم روز تولد ۱۸ سالگیش بیاین سر خاکم اونجا براش جشن بگیرین نزارین احساس بی مادری و تنهایی کنه
ایناز جونم دخترم رو به تو میسپرم مواظبش باش عزیزم
توی این جعبه یه چیزایی هست حتما بهش عمل کنین همین الان
خداحافظ خانواده ام )
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.