+(اومدم)
_(ایناز منم)
درو باز کرد( سهراب)
دویدم تو و رفتم تو اتاق و گیتا رو گذاشتم رو تخت
_( ایناز دکتر)
+(باشه رفتم)
ایناز رفت و موندیم منو گیتا لباساشو از تنش دراوردم بدنش کبود شده بود بخاطر موج های اب از کمد ایناز براش لباس اوردم و پوشیدم براش دکتر اومد و براش سرم زد و گفت چی کار کنم و رفت گیتا هنوز بیهوش بود رفتم رو مبل نشستم که ایناز با شیرینی و چایی اومد سمتم
+(گمشده بودی؟)
_(نه چطور؟)
+(اخه خیلی وقته اینجا نیومده بودی )
_(دیونه)
+(خودتی ...... این دختره همون گیتاس؟)
_(اره .....نامزدم)
+(میشه برام تعریف کنی؟؟)
تا اومدم چیزی بگم که گیتا از اتاق اومد بیرون و تا منو دید دستشو رو قلبش گذاشت و افتاد زمین بردمش بیمارستان عملش کردن قلبشو اما رفت تو کما اعصابم خورد بود سکته کرده بود خفیف اما خیلی بهش فشار اومده بود
تو بیمارستان نشسته بودم که بردیا اومدو یقه ام رو گرفت و کوبوندم به دیوار
+(مگه نگفتم سمتش نرو مگه نگفتم قلبش ضعیف شده مگه نگفتم ......)
مشتشو بالا اورد و کوبید تو صورتم که ایناز اومد
+(هوییییی چته؟؟ چرا میزنیش؟)
_(تو چی مگی این وسط؟؟)
+(تو رو سننه واسه چی میزنی داداشم؟؟)
_(چی میگی بابا این شوهر خواهر منه)
+(اِ داداش گیتایی؟؟)
یقه امو ول کردو برو بابایی به ایناز گفت و رفت نشست ایناز اومد در گوشم