روزا همینجوری میگذشت و نه من نه ساحل دست از کارامون برنداشتیم
اینجا جا افتاده بودیم دیگه خبری از رحمانی نبود خداروشکر بیخیال شده بود
تو شرکت نشسته بودم و داشتم پرونده ها رو چک میکردم و امضا هاشونو میزدم که یهو لورا بدون در زدن اومد تو و داد زد
+(سلامممممم خوبی شاهد جونم؟)
اخم وحشتناکی کردم و اشاره ایی به در زدم
_( تویله اس؟)
انگار بادشو خالی کرده باشن اروم اومد سمتم و دست پاچه گفت
+(اممم نه یعنی چیز شد من ....)
کلافه دستمو بلند کردم و گفتم
_(اوکی کارتو بگو)
اومد حرفی بزنه که صدای ساحل رو از بیرون شنیدم که داشت با منشی دعوا میکرد
اره الان وقتش بود اذیتش کنم
سریع بلند شدمو نشستم روی میز و با اشاره به لورا گفتم بیاد نزدیک
وقتی نزدیک شد کشیدمش تو بغلم کپ کرده بود منم نمیدونستم دارم چی کار میکنم
لورا به خودش اومد و دستشو گذاشت روی شونم و سرشو به سینه ام تکیه داد
دختر خوبی بود اما هیچ کس ساحل من نمیشد ساحل یهو درو کوبید و اومد تو
+شاهد این دختره چی ....
تا مارو تو اون وضعیت دید ساکت شد دستشو و شکمش گذاشت و اشکاش سرازیر شد میخواست بره که جک اومد تو
_اع ساحل اینجایی؟
وقتی دید ساحل داره گریه میکنه رفت سمتش و دستشو کشید زیر چشم ساحل و سرشو کشید تو بغلش داشتم پاره میشدم خواستمبرم سمتش که ساحل دستشو دور کمر جک حلقه کرد سر جام خشکم زد
جک اروم اروم زیر گوش ساحل حرف میزد که باعث شد ساحل بخنده و دست تو دست برن بیرون از اتاق
پ.ن : دوستان واقعا ببخشید برای این تاخیر چند ماهِ من شرایط روحی بسیار بدی داشتم و به همین دلیل قادر به نوشتن ادامه رمان نبودم اما حالا ادامه رمان بر اساس واقعیته امیدوارم لذت ببرید❤