+(ساحل بابا یه چیزایی میشنوی الان که نباید خودتو ببازی خوب؟)
دستام یخ کرد استرس شدیدی گرفتم رنگم پرید که باراد فهمید و اومد کنارم نشست و دستم رو گرفت و بهم لبخند زد و اروم پج زد( اروم باش)
رو کردم به بابا
_(بگو بابا دلشوره گرفتم)
+(اروم باش بابا ....... امروز علاوه بر اینکه تولد توِ هجدهمین سالگرد مادرته)
_(چی؟ مگه نگفتین مامان تو تابستون فوت کرده؟؟ مگه نگفتی مامان تو لندن فوت کرده ؟)
+(نه بابا جان مادرت اینجوری خواسته بود که بهت نگیم روز تولد تو فوت کرده مادرت اینجاس تو همین شهرِ میریم سر مزارش امروز ..... ایناز؟)
_(الان بهش میدم اینو ....... ساحل جونم اینو مادرت برات گذاشته گفته بود که روز تولد ۱۸ سالگیت اینو بهت بدیم و تولد ۱۸ سالگیت رو سرمزارش بگیریم بگیر اینو بخونش تا بریم سرمزار مامانت )
ازش جعبه رو گرفتم و رفتم تو اتاق
*باراد*
جعبه رو از مامانم گرفت و رفت تو اتاق و در رو بست بعد از ۳۰ دقیقه ایی بلند بلند شروع کرد به گریه کردن نگرانش شدم صدای شکستن اومد دویدم تو اتاق در رو باز کردم و رفتم تو دیدم اینه رو شکسته و دستش خونیه تو بغلم گرفتمش اغوشم شد محل امنی برای گریه هاش اینقدر گریه کرد تا اروم شد بلند شد