قسمت 14

ماه من

نویسنده: Hasti84

بعد از اینکه خریدا تموم شد رفتیم خونه فردا روز عقد بود و استرس زیادی داشتم
رسیدم خونه یه عالمه وسیله دستم بود که سارا اومد جلوم
+(سلام ماه داماد خسته نباشی فدات بشم)
_(سلام بر خواهر زیبای من اینا رو بگیر مُردم از خستگی)
از دستم گرفت و رفتیم تو اتاق من دونه دونه داشت وسایل رو در میاورد میچید
+(اجی شوهر و دخترت کجان؟)
_(اشکان ماهک رو برده باغ باهاش بازی کنه)
+(ندیدمشون من)
_(اِ لابد ماهک بهونه گرفته رفته براش چیزی بخره)
سارا خواهر بزرگترم بود ۲۷ سالش بود و وقتی ۲۴ سالش بود با اشکان ازدواج کرد و حاصل این ازدواج ماهک ۲وسال و نیمه وروجک بود که جون هممون بهش بنده

*گیتا*

رو تخت دراز کشیده بودم و به لباسم نگاه میکردم یه کت و شلوار نباتی رنگ که قسمت یقه اش کار شده بود و سر استیناشم مثل یقه اش بود و شلوارشن بگ بود خیلی قشنگ بود یه روسری نباتی هم کنارش بود خیلی ناز میشدم تو این لباس داشتم به لباس نگاه میکردم که یاد گردنبند افتادم و تو مشتم گرفتمش و رفتم لب پنجره و به ماه نگاه کردم یهو دلم هوای سهراب رو کرد گوشی رو اوردم و بهش زنگ زدم با اولین بوق جواب داد
+(سلام خانومی )
_(سلام مرد من خوبی؟)
+(فدات بشم کجایی؟؟)
_(تو قلبت ..... لب پنجره ام دارم به ماه نگاه میکنم )
+(منم دارم به ماه نگاه میکنم ..... دوست دارم روزی برسه که تو بغل من به ماه نگاه کنی)
_( میرسه اون روز نزدیکه)
+(راستی فردا کارت دارم)
_(ببخشی نمیتونم بیام پیشت چون عقد دعوتم)
+(اِ منم دعوتم پس میبینمت )
خندیدم
+(قربون خندت بشم )
یهو بردیا گوشی رو از دستم کشید
+(ببین اقا دامادقرار خواهرم رو ببری جیزی بهت نگفتم ولی قرار نیست همش باهاش حرف بزنی که هر وقت رفتین خونه خودتون اون موقع اینقدر حرف بزنین تا فکتون کنده شه)
نفهمیدم سهراب چی گفت که بردیا خندیدو گفت( شما دوتا فقط به درد هم میخورین دیونه ها)
چند دقیقه ایی حرف زدن و گوشی رو قطع کرد +(شوهر منه بعد تو باهاش دوساعت حرف میزنی؟)
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.