قسمت 89

ماه من

نویسنده: Hasti84

سفارشمون رو در کمال ارامش خوردیم و رفتیم بیرون که ساحل وایساد برگشتم سمتش
+(چیشد؟ بریم؟)
_(باراد یه چیزی بگم؟)
+(بگو عزیزم)
_(واقعا دوستم داری؟)
+(نه پس الکی دوست دارم دیونه عاشقتم)
_(تنهام نمیزاری؟)
+(امکان نداره)
پرید بغلم خوشحال بودم از داشتنش خیلی خوشحال رفتیم خونه
روزا مثل برق و باد میگذشتن جواب کنکورش اومد رادیولوژی قبول شد همه خوشحال بودیم سال ها مثل برق گذشت و رسید به روز فارق تحصیلی ساحل روزی که همه منتظرش بودن عشق زندگیم توی سن ۲۳ سالگی فارق تحصیل شد جشن بزرگی گرفتیم همه خوشحال بودیم ساحل وسط بود و داشت میرقصید رفتم کنارش
+(نگاه شاهد روته یکم سنگین باش)
_(فکر کردی نگاه ستاره رو به تو ندیدم)
+(ستاره؟)
_(بله دخترِ خاله نیلو)
+(حسدویت شد؟)
چشاشو نازک کرد( معلومه که نه)
خنده بلندی سردادم البته این خنده توی اون صدای بلند اهنگ گم بود
دستی تو موهاش کشیدم و سرشو نزدیک خودم کردم( عاشقتم عاشق همین حسودی کردنات عاشق این لج بازیات عاشق این دیونه بازیات)
ریز خندید که با خودم کشوندمش رو مبل و نشستیم که شاهد اومد طرفم 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.