به اصرار پدربزرگ رفتم حاضر شدم برم پیش دختری که ازش بیزارم
رفتم توی اتاق یه بافت طوسی و کت چرم مشکیم رو پوشیدم و شلوار مشکی جذبی پوشیدم و شال گردنی که گیتا برام خریده بود رو انداختم دور گردنم و رفتم پوتینم رو پوشدم و سوار ماشین شدم
جلوی رستوران پارک کردم و نفس عمیقی کشیدم و رفتم تو
+(خوش اومدین میز رزرو داشتید؟)
_( فکر کنم افشار هستم)
+(بفرمایید میز شماره ۱۰)
رفتم پشت میز نشستم هنوز نیومده بود گوشیم رو در اوردم و عکسای گیتا رو نگاه کردم اهی کشیدم که حس کردم کسی جلوم وایساده
سرم رو بلند کردم گیتا بود؟بلند شدم
+(گیتا ؟)
_(سهراب تو اینجا چی کارمیکنی؟)
گوشی رو روی میز گذاشتم
+(اومدم که اون دختری که پدر بزرگم برام لغمه گرفته رو ببینم تو اینجا چی کار میکنی؟)
نگاهی به گوشیم کرد که صفحه اش باز بود و عکس گیتا روش کرد و نشست روی صندلی و گوشی رو تو دستش گرفت
_(اومدم اون پسره رو ببینم که اقاجونم گفته)
نشستم روی صندلی
_(کی گرفتی این عکسو؟)
+(همون روزی که رفتیم شهربازی)
_(چه زود گذشت)
قطره اشکی از گوشه چشمش افتاد اخ که اشکاش اتیشم میزد
+(گریه نکن)
_(تو همون پسری یعنی؟)
+(نمیدونم خداکنه )
گارسون رو صدا زدم
+(بله قربان چیزی میل دارید؟)
_(ممنون یه سوال داشتم این میز برای چه کسایی رزرو شده؟)