قسمت 64

ماه من

نویسنده: Hasti84

_(واقعا مرخص شدم؟)
+(اره عزیزم الان دکترت میاد کاراتو انجام میدیم و میریم خونه )
بعد از یه ساعتی رفتیم خونه پامونو تو خونه گذاشتیم عسل و نیلوفر و ایناز خونه رو تزیین کرده بودن و اماده برای اومدن گیتا تا رفتیم تو ایناز پرید بغل گیتا
+(سلام زندگی خوبی دردت ؟)
_(سلام اینازم ممنون توخوبی ؟زحمت کشیدی)
+(خداروشکر خوبی عزیز ترین کازی نکردم)
عسل و نیلوفر اومدن جلو
+(سلام خانوم خوبی؟)
_(وای گیتا سلام خوبی )
+(لی لی )
نیلدفر رو بغل کرد بعد سراغ عسل رفت( عسل جون)
با خوش و بش اون روز رو شب کردیم و بچه ها رفتن خونه هاشون
تو تخت بود که من رفتم تو اتاق
+(سهراب بیا)
_(جونم؟)
+(بشین)
کنارش نشستم دیدم یه دفتر دستش بود اینو قبلا دیده بودم دیدم گذاشتش تو یه جعبه و درشو قفل کرد
+(یه چیزی میگم دیونه بازی درنیاری)
_(بگو)
+(ببین به این قلب مریض من اعتباری نیست خب؟ اگه وقتی بچم بدنیا اومد من نبودم میخوام زیر دست ایناز بزرگ شه این دفترم بعد از مرگم اولین سالگردم بازش کن وقتی خوندیش لطفا بهش عمل کن بعدش برش دار برا دخترم باشه عشقم؟)
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.