منم به بچه ها زنگ زدم که نیان خودم بیاد برگردم
از شمال خداحافظی کردیم و من و سهراب با ماشین سهراب برگشتیم ایناز و بردیا هم قرار ازدواج گذاشتن و با ماشین بردیا راه افتادن وقتی تو ماشین بودم به نوا زنگ زدم
+(سلام خانم زیبا خوبی؟)
_(سلام نوا جونم)
+(کجایی؟)
_(شمالم داریم میریم تهران)
+(میرین؟ سهراب باهاته؟)
_(اره )
+(وای خوشحالم برات عزیزم چه خبر؟)
_(میتونی بیای تهران؟)
+(چرا؟؟)
_( برای خداحافظی)
+(کجا میخوای بری؟؟)
_(لندن)
+(چرا مگه اشتی نکردین؟)
_(بیا برات توضیح میدم)
+(باشه الان راه میوفتم ادرس خونتون رو بفرست)
خداحافظی کردیم
+(سهراب؟)
_(جانم)
+(عصبانی هستی؟)