_(عسل جان ماکه نوکر شماییم)
گیتا خندید و گفت( سفارشت نداده بودم که تحویلت بگیرم)
خندیدیم که عسل گفت( هیف بارداری وگرنه ........) شاهد رفت پیش گیتا و گفت(بروووو)
_(مامان توم رفتی تو تیم اینا شاهدم؟؟)
+(مامی من در حال حاضر جایی میمونم که سود توش باشه الان منتظر سوغاتیم سوغاتی رو بگیرم میام اونور)
_(بچه پر رو مگه بچه این دوتا نباشی اخه اینهمه شباهت عجیبه)
رفتیم سمت ماشینا گیتا با باراد سرگرم بود و بازی میکرد باهاش که ایناز خودشو جلو کشید و در گوشم اروم گفت
+(سهراب داداش گیتا وضعیت قلبش داره بد میشه به تو نگفته ولی من از جکسون پرسیدم اون گفت حال قلبش خوب نی مراقبش باش)
آه از نهادم بلند شد ( اخ بانو داری داغونم میکنی)