+(گیتا جان بیا این لباسا رو بگیر برو یه دوش بگیر )
_(وای مرسی ایناز جون ....... ایناز جون ببخشید چند سالته؟؟)
خندید و گفت( ۲۵ چرا؟؟)
چشمکی بهم زد و گفت( هیچی عزیزم)
بعدش دوید سمت حموم بعد از یه ساعتی اومد بیرون
+(اخیش بو بیمارستان میدادم)
بلندش کردم و رو کولم گذاشتمش و بردمش تو اتاق جیغ میزد و با مشت به پشتم میکوبید
رفتیم تو اتاق در رو بستم و گذاشتمش رو تخت
+(این چه کاریه نمیگی تپش قلبم بالا میره؟؟)
_(کنار من هیچیت نمیشه)
حوله رو گرفتم و شروع کردم به خشک کردن موهاش بعدش شونش کردم و اروم شروع کردم به بافتشون وقتی بافتش تموم شد افتاد تو بغلم نگاش کردم خوابیده بود بلندش کردم و کشیدمش بالا تر و سرشو گذاشتم رو بالشت خودمم کنارش خوابیدم و محکم تو بغلم گرفتمش
چشامو باز کردم دستم درد گرفته بود بخاطر اینکه زیر سر گیتا بود گوشیم رو از جیبم دراوردم ساعت ۴ صبح بود وای چقدر خوابیده بودم نگاهی به گیتا کردم دیدم خوابیده چند دقیقه ایی فقط نگاش کردم که اروم چشماشو باز کرد دید کنارشم دستشو انداخت دور گردنم و دوباره خوابید چقدر خستس این دختر موهاشو نوازش میکردم میدونستم دوست داره یه ساعتی گذشت هنوز خواب بود چشاشو باز کرد
+(سهراب؟)
_(جان دلم؟)
+(دوست دارم)
_(من بیشتر )