سرشو تکون داد منم از تو جیبم یه برگه دراوردم و بهش دادم( این یه وکالت نامه اس برای تو بهت میدم که دنبال کارام بیوفتی و ویزای لندن برام بگیری خواهش میکنم به کسی نگو الانم میبریم فرودگاه؟)
+(اره پاشو)
اماده شد و رفتیم فرودگاه اولین پرواز به اصفحان ساعت ۸ صبح بود خداروشکر یه ساعت بیشتر معطل نمیشدم نشستیم تا ساعت ۸ که گوشیم زنگ خورد شماره سهراب بود سایلنت کردم و گوشی رو خاموش کردم و سیمکارت رو دراوردم و شکستم بردیا یه سیمکارت دیگه بهم داد اونو انداختم رو گوشیم
+(گیتا شماره این خط رو فقط من دارم میخوای بدم کسی؟)
_(نه اصلا نمیخوام کسی بهم زنگ بزنه ....... راستی تمام طلا ها و کادو هایی که سهراب برام گرفته بود رو چیدم تو یه باکس و گذاشتم تو کمد بهش بدی حتما)
+(کجای کمدته؟)
_( کمدم خالی خالیه باز کنی درشو می بینیشون)
ساعت ۸ بود که وقت رفتن شد از بردیا خداحافظی کردم و رفتم سمت هواپیما تا کار بلیط و اینا رو تحویل دادم کمی طول کشید سر برگردوندم که با بردیا خداحافظی کنم دیدم سهراب دوان دوان اومد داد میزد و اسمم رو صدا میزد نگاش کردم چقدر شکسته شده بود تا دیدم وایساد رفتم سمتش
+(دیگه اسممو صدا نزن دیگه دنبالم نگرد دیگه .....)
اشک امونم رو برید قلبم دوباره دردگرفت سریع یه قرص گذاشتم زیر زبونم و رفتم سمت هواپیما گوشیمو دراوردم و پیامی برای بردیا فرستادم ( واقعا که من گفتم کسی نفهمه بعد تو به سهراب گفتی؟)