+(بابایی ؟؟)
_(جونم؟)
+(الان فیلم داره میدی ببینم؟؟)
_(تو اینجوری بگی و من بگم نه؟ مگه میشه؟بفرمایید)
ذوق زده لپشو بوسیدم که بردیا اومد
+(من موندم با این ناز و ادا چرا خواستگار نداری تو؟؟)
نشست و پفک رو گذاشت رو میز
_(به تو چه نخود هر اش)
+(من دختر شوهر نمیدم وگرنه خواستگار زیاده)
_(دمت گرم بابایی ۲ هیچ به نفع ما)
+(کاش اون در رو عوض کنیم بهنود)
_(چرا ؟)
+(خواستگارای دخترت پاشنه در رو از جا کندن)
بردیا بلند شد و مامان رو کنار خودش نشوند و زد به دستش
+(بزن قدش ...... ۴ دو به نفع ما )
خندیدم و فیلم رو دیدم و هرکی رفت اتاق خودش که بخوابه رو تختم جابه جا شدم
صبح ساعت ۶ بیدار شدم
یه مانتو سورمه ایی که بلندیش تا زیر زانوم بود پوشیدم با یه شلوار لی جذب اول موهامو بافتم و قسمت جلوی موهام رو هم اتو کشیدم و مقنعه مو پوشید موهامو اینقدر بلند بود که با اون مقنعه بزرگ بازم میزد بیرون کیفمو برداشتم و رفتم بیرون از اتاقم
+(سلام اهالی خانه صبح بخیر)
_(سلام دختر بابا بیا بشین صبحونه بخور میرسونمت )
+(نه دیرم شده یه لغمه میخورم و میرم )
_(وایسا من میخوام برم دانشگاه توم میروسنم)
+(نه بابا بردیا خودتی؟)
_(مرض برو کفشاتو بپوش بریم)
پ.ن : سلام سلام من اومدم با یه رمان جدید
از این به بعد هرهفته به سایت سر بزنید و رمان جذابم رو بخونید
ممنون