قسمت 59

ماه من

نویسنده: Hasti84

کارا رو که فیکس کردم بلیط گرفتم و رفتم غذا هم گرفتم و رفتم خونه
کلید رو تو در چرخوندم و رفتم تو صدای گریه گیتا بود ( بانو چرا اینقدر بیتاب شدی؟ چرا اینقدر خودتو عذاب میدی؟ کاری نکن مجبور شین ایران بمونیم)
رفتم غذا هارو روی میز گذاشتم و رفتم تو اتاق رو تخت نشسته بود و اشک میریخت تا دیدم پرید پایین و بغلم کرد
+(ایناز؟؟)
وسط هق هقاش گفت ( ارههه)
دیگه تحمل گریه ها شو نداشتم سریع رفتم وسایل مورد نیاز برداشتم و تو ۳ تا چمدون چیدم ساعت ۸ شب پرواز داشتیم
سوار هواپیما شدیم و راه افتادیم
وقتی رسیدیم ایناز و بردیا و عسل و کیخسرو و باراد و شاهد منتظر بودن گیتا تا ایناز رو دید دوید سمتش و پرید تو بغلش اشک میریختن و محکم تر همو بغل میکردن
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.