قسمت 31

ماه من

نویسنده: Hasti84

*سهراب*

نمیتونستم دوری گیتا رو تحمل کنم به همه سپرده بودم ازش بهم خبر بدن
کاش صبر میکرد براش توضیح بدم بگم این دختر کیه کاش میموند کاش نمیرفت در بیمارستان صبر کردم بعد چند بار رونده شدن توسط عسل و نیلو نمیتونستم برم تو صبر کردم بخوابن ساعت حدود ۴بود که رفتم تو بیمارستان دیدم گیتا از تو اتاقش بیرون اومد اخ چقدر دلم برات تنگ شده عزیزترینم دنبالش راه افتادم رفت خونه بعد از ۲ ساعتی با بردیا از پارکینگ بیرون اومد و رفتن سمت فرودگاه بهش زنگ زدم شاید جواب بده و نرم تو که فکر کنه تعقیبش کردم دیدم نه جواب نمیده گوشیش خاموش شد رفتم تو دیدم داره میره دویدم سمتش و صداش میزدم اومد جلو و گفت
+(دیگه اسممو صدا نزن دیگه دنبالم نگرد دیگه .....)
اشک ریخت و رفت رفتم بپرسم که کجا رفته گفتن که اصفهان یه بلیط گرفتم برا ۳ عصر رفتم خونه و وسایلم رو اماده کردم هیچ ایده ایی نداشتم فقط میخواستم برم اصفهان ببینم میشه پیداش کرد
+(داداش چی شده؟)
_(صابر حواست به همه چی باشه میرم اصفهان و برمیگردم)
+(نیلا رو چی کار کنم؟)
_(نمیدونم زندگیم رو بهم زده دکش کن بره .....نه نه نگهش دار تا گیتا رو برگردونم بهش بگم این کیه)
+(داداش گیتا خوبه؟ مراقبش باشه از دکترش پرسیدم گفت .....)
خشک شدم برگشتم و یقه اش رو گرفتم
_(چی گفته؟ دِ بگو)
+(مشکل قلبش خیلی وخیمه اینجوری نبوده از وقتی تو رفتی فنلاند اینجوری شده داداش نباید اینکارو باهاش میکردی)
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.