صدای نفسش قطع شد بعد از چند ثانیه به شدت نفسش رو به بیرون فرستاد و گفت( از باراد دل کندی؟باور کنم دوستم داری؟؟)
_(عشق چیه؟ مگه تپش قلبه بعد از دیدار نیست؟ مگه دلتنگی نیست؟ اگه ایناس که واقعا عاشقت شدم)
سریع قطش کردم و رفتم تو اسانسور و اسمش رو عوض کردم و گذاشتم * ♡شاهدم♡ *
گوشی رو به سینه ام چسبوندم و نفس عمیقی کشیدم وقتی رسیدم کلید رو انداختم به در و رفتم تو دیدم برقا خاموشه برق رو روشن کردم که یهو صدای جیغ بلند شد وای بچه های دانشگاه و دوستامون اومده بودن بعد از کمی شاهد از در اومد تو
+(مبارکه خانومم تولدت رو میگم)
وای اینقدر اعصابم خراب بود که تولدم رو فراموش کرده بودم پریدم بغلش اونم کمرمو نوازش میکرد بعد که ازش جدا شدم رفتم سمت بچه ها رو بغل کردم همه هم تولدم هم ازدواجم رو تبریک گفتن شب ساعت ۱ و خورده ایی بود که رفتن موندیم منو شاهد خونه رو مرتب کردیم باهم ساعت ۳ شاهد عزم رفتن کرد