_(که اینطور ....... خوب یوسفیان مراسمات رو بزاریم برای کی؟)
+(هرجور خودت صلاح میدونی .......هفته دیگه خوبه؟)
_(ببینم بچه ها خودشون چی میگن ...... دخترم نظر تو چیه؟)
+( هر چی شما بگین )
سرشو انداخت پایین اخ دختر از کی اینجوری دلم رو بردی که بدون تو نفسم بند میاد؟
قرار گذاشتن که هفته دیگه عقد کنیم و بعدش هر وقت که خواستیم عروسی برای عروسی خیلی زود بود
هر روز بیرون بودیم برای خرید
+(اخخ سهراب خسته شدم بشینیم یکم؟)
_(اره بیا بریم اون کافه هم یه چیزی میخوریم هم استراحت میکنیم)
رفتیم تو کافه و مثل همیشه همون چیزی که دوتامون دوست داشتیم رو سفارش دادیم
+( سهراب ؟)
نگاهش به دستش بود
_(جانم؟)
+(از کی فهمیدی دوستم داری؟)
_(راستش نمیدونم فقط میدونم که بعد از مدتی فقط اسمون رو نگاه میکردم کمی از دلتنگیم بر طرف میشد چون میدونستم این اسمونی که الان من دارم بهش نگاه میکنم توم داری نگاش میکنی خیلی دوست داشتم باهم و کنارهم به اسمون نگاه کنیم)
از جیبم گردنبندی که پلاک ماه بهش وصل بود رو در اوردم و جلوش گرفتم
سرشو بالا اورد و از دستم گرفتش
_(این رو برای تو گرفتم ماه من)
+(چقدر قشنگه ممنونم عزیزم)
پاشدم و بستم به گردنش