رسیدیم در خونه بردیا اینا و پیاده شدیم
+(داداش مزاحم نمیشیم میرم خونه بابام)
_(سهراب این چه حرفیه؟ اینجا میمونین تا وقتی که خوانواده ات برگشتن)
+( از کجا داداش؟)
_(والا خواهر گلم مامان و بابا و پیام و نوا و بابا بزرگ و صابر و سارا و شوهرشو و دخترش و بابا پزرگ سهراب همگی رفتن شمال)
+(وا خوب صبر میکردن ما بیایم)
_( با اجازه شما رفتن که بمونن)
+(چی یعنی چی اخه؟)
_(والا اقاجون و پدر بزرگ سهراب گفتن که هوای اونجا خوبه و اونجا خونه میخریم بابا و مامان هم گفتن فکر خوبیه و ماهم میریم اونجا الانم پیام و نورا و سارا و شوهرش و صابر رفتن اونجا برا زندگی ماهم اینجا موندیم)
+(اها )
داشتیم میرفتیم سمت خونه که گیتا نشست رو زمین کنارش زانو زدم
+(خوبی؟)
_(اره اره )
قیافش مچاله شده بود بغلش کردم و بردمش تو خونه گذاشتمش رو تخت
+(عسللل اب بیار ......سهراب زنگ بزن اروژانس ...... گیتا اروم اروم نفس بکش ....گیتا دارو هات کو؟)
ایناز داشت تلاش میکرد حالش خوب بشه اما فایده ایی نداشت قلبش به شدت درد میکرد
اروژانس اومد و بردنش رفتیم بیارستان بردنش بخش مراقبت های ویژه ایناز رو زمین نشست و گریه میکرد سرشو تیکه داده بود به دیوار و گریه میکر کنارش نشستم
+(خوب میشه گریه نکن ..... خوب میشه؟)
_(اره میشه ...... کاش کاش اومده بودم)
+(میشه برام توضیح بدی؟)