نمیدونم کی اشکام شروع به باریدن کردن اره شاهد مرد زندگی بود برای بدست اوردنم هر کاری کرد برای شاد بودنم خیلی کار ها کرده برای ارامشم اون خونه رو خریده برای نگه داشتنم داره تمام تلاششو میکنه بارادم اینطوری بود ولی باراد دیگه تموم شد زن داره باید عاشق این مرد بشم باید
گوشیمو برداشتم و یه پیام برای شاهد فرستادم که فردا بیاد دنبالم کارش دارم
*باراد*
بعد از شام رفتم که ستاره رو برسونم خونشون خواست از ماشین پیاده شه پشیمون شد و برگشت سمتم
+(باراد من خیلی دوستت دارم خیلی ازت نمیخوام اینقدر سریع ساحل رو فراموش کنی اما ازت میخوام منو به عنوان زن زندگیت بپذیری میپذیری؟)
_(تمام تلاشمو میکنم چون دیگه زنمی)
لبخند غمگینی زد و ازم خداحافظی کرد خسته بودم خیلی خسته رفتم سمت خونه ساعت ۱۲ بود کلید رو انداختم تو در و رفتم تو رفتم سمت اتاقم که مامان صدام زد
+(بارادم)
_(جانم مامان)
+(مامان؟؟ ..... میدونی ۲۳ ساله بهم نگفتی مامان .... بیا تو اتاق کار بابات)