خندید و سفارش داد بعد رو کرد به من
+(بیا بهم از علایقمون بگیم تا غذا میاد از کسایی که دوستشون داریم و از غذاهای مورد علاقمون ..... تو شروع کن)
_(خوب اومممم اول از غذا بگم .... من عاشق پیتزا ، لازانیا ، قورمه سبزی های ایناز جونم ، ماکارونی های ایناز جونم ، وای کله پاچه های ایناز جونم عاشقشونم ..... بعد از ادمایی که دوستشون دارم .... ایناز جونم ، باراد ،بابام ، داییی جون بردیا)
اهی کشید که فهمیدم که چه سوتی دادم اومدم جمعش کنم که گارسون غذا هامون رو اورد من شروع کردم به خوردن نگاهی به شاهد انداختم که داشت با غذاش بازی میکرد نباید روز به این مهمی که به قول خودش کنار عشقشه و عشقش رو بدست اورده رو ناراحت باشه دستم رو روی دستش گذاشتم که نگام کرد
+(تو گفتی کسایی که دوستشون دارم نگفتی کسایی که عاشقشونم ...... من عاشق ۳ نفرم کلا تو زندگیم ایناز جونم ، بابام و تو)
سخت بود گفتن کلامی که دروغ بود اما گفتم که ناراحت نباشه چشمش رو توی صورتم چرخوند و اون یکی دستش رو روی دستم گذاشت
_(واقعا دوستم داری؟)
+(اره )