یهو گونی رو برداشت دیدم مامان و بابا و سهراب و بردیا و پیام و نیلو و عسل و کیخسرو و محمد یجوری نگام میکنن
_(ها چیه؟ چرا با احساستم بازی میکنین فکر کردم واقعا دزدیدنم)
+(یعنی برات متاسفم من نگرانت نیستم خره من عاشقتم این دعوا هامون از علاقس)
_( اره جون عمت ...... بردی واقعنی دوسم داری؟)
اومد و بغلم کرد ( معلومه دیونه ....... تولدت مبارک)
_(مرسی داداشی)
+(که منو هیچ وقت نمیبینی ؟؟؟ من بخاطر تو از یزد برگشتم که تو تولدت باشم خواهر کوچیکه)
_(من فدات)
پاشدم و بغلش کردم
+(میدونی قبل تو زندگیم بی معنی بود جونم رو برات میدم عزیزم تو نباشی دنیای من تمومه)
_(سهراب )
بغض کردم و پریدم بغلش دستمو گرفت و یه دستبند به دستم بست ( تولدت مبارک عشق من)
لپشو بوسیدم و تشکر کردم
مامان بابا هم نگام کردن و بهم یه حعبه دادن( ما هیچی نمیگیم بهت خودت به افکارو و کارات فکر کن)
خندیدم و دوتاشونو بغل کردم
+( خوشم میاد منو عسل اصلا مهم نبودیم که اسمی ازمون نبردی)
_(گفتم نیاد سراغ تو که عشق یکی هستی)
چشمکی به چشمای گنگ و گیجش زدم و رفتم سمت محمد و کیخسرو
+(داشیا مرسی .... میگم کدومتون اونجوری صدا در اوردین؟)
_(راستش من بودم با برنامه تغییر صدا)
+(خسرووو)