گفت( دیونس؟)
+(نه نگرانِ)
_(ببین کاراشو درست کردم چند روز دیگه میره دعا دعا کن تا اون موقع خوب شه حالش)
+(میره؟؟ کجا بدون اجازه من؟؟)
_( تو کیی؟؟)
+(شوهرش )
_(نه بابا راس میگی برو بزار باد بیاد کدوم شوهری خیانت میکنه به زنش؟؟)
همه چیز رو براش تعریف کردم
+(بیچاره خواهرم)
سرشو تو دستاش گرفت معلوم بود داغون شد منم داغون بودم خیلی وقت بود
سه روز بود که گیتا تو کما بود و فقط منو ایناز و بردیا خبر داشتیم تو این سه روز ایناز کار هامون رو انجام میداد
نشسته بودم رو صندلی که یهو دکترا هجوم بردن سمت اتاق گیتا همش بهش شوک میدادن و بهم یه چیزایی میگفتن چشام سیاهی رفت وقتی گیتا رو تو اون شرایط دیدم بیهوش شدم و دیگه هیچی نفهمیدم
با نوازش دست یکی چشامو باز کردم دیدم گیتاس سریع نشستم که سوزش یه چیزی تو دستم رو حس کردم توجهی نکردم چند بار چشامو باز و بسته کردم که یهو ایناز زد تو گوشم گنگ نگاش کرد