قسمت 118

ماه من

نویسنده: Hasti84

*ساحل*

خیلی خوشحال بودم از اینکه زندگی باراد خوبه سرمو به پشت صندلی تکیه دادم و خوابیدم
با صدا زدنای شاهد بیدار شدم
+(خانومی سنگین شدی و گرنه بغلت میکردم و بیدارت نمیکردم )
_(ععع که اینطور من سنگینم؟ ببخشی بچت تو شکممه ...... دیگه دوستم نداری؟)
+(ساحل؟؟ چرا؟؟؟؟ چرا باید دوست نداشته باشم تو تموم زندگیمی دیونه میگم یکم سنگین شدی که اینم طبیعیه)
به سختی تکون خوردم و از ماشین پیاده شدم
_(باشه اقا شاهد باشه من سنگین اصلا من هرکول باشه)
قش قش میخندید کیفم دستم بود و سمت خونه میرفتم که از پشت بغلم کرد و سفت گونمو بوسید
+(زندگی کی بودی تو ؟؟)
_( توووو)
رفتیم تو به سختی خوابم برد گرمم بود خیلی گرمم بود لباسمو دراوردم و دوباره دراز کشیدم بخوابم هوفففف چقدر گرمه بلند شدم و پنجره رو باز کردم بازم گرمم بود اه خودمو باد میزدم و راه میرفتم بعدش نشستم رو زمین که شاهد بیدار شد
+(خوبی؟)
_(آییی نه گرممه)
بلند شد و شروع کرد باد زدنم اینقدر خوب بود و گرما برطرف شد که همون جوری خوابم برد
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.