+(سلام دخترم خوبی؟ )
_(سلام اقای دکتر بله)
معاینه ام کرد و رفت چم شده بود؟؟
بردیا اومد تو اتاق
+(خوبی اجی؟)
_(اره بردیا چم شده؟)
+(تب شدیدی کردی خیلی حالت بد شده بود دیشب هم چرت و پرت میگفتی تو خواب بگو ببینم چی شده؟)
همه چی رو براش تعریف کردم
+(خوب خره این ناراحتی داره؟دو نفر تو یه روز ازت خواستگاری کردن؟)
_(اخه سهراب؟)
+(چشه مگه پسر به این خوبی)
_(نمیدونم اخه منم .......)
+(چی ؟؟ توم دوستش داری؟خوب مبارکه عزیزم)
_(نه یعنی نمیدونم چی بگم هنوز زوده برا ازدواج و این حرفا)
+(حالا از این فکرا در بیا دوستات دارن میان .......اها پس همون بود که سهراب اینقدر نگرانت بود و همش زنگ میزد)
خجالت کشیدم و پتو رو کشیدم رو سرم
سهراب پسر یه خانواده نسبتا پول دار بود پیش پدربزگش بود با خواهر و برادرش پدر و مادرش فوت شده بودن ۲ سال از من بزرگ تر بود اما بخاطر اینکه پشت کنکور مونده بود یه سال تو یه ترمیم پسر خیلی خوبی بود از همون اول با شعور برخورد میکرد و هیچ وقت تو چشم هیچ کدوم از دخترا نگاه نمیکرد ازش خوشم میومد اما نه تا این حد نمیدونم دارم دیونه میشم از این فکر
تو افکارم غرق بودم که در اتاقم باز شد و نیلو و عسل پریدن تو اتاق و نشستن پیشم
+(چی شدی تو؟)
_( خوبی گیتا؟)
+(بابا چیزیم نی خوبم)
عسل دستشو گذاشت رو سرم ( اره جون عمت خوبی داغ داغی)