سریع نتمو روشن کردم و رفتم تلگرام یه پیام برام اومد شماره ناشناس بود سریع پیامشو باز کردم یه عکس بود کمی صبر کردم لود شه تا دیدمش جا خوردم نفسام به شماره افتاد سهراب کنار یه دختر مو بلوند چشم سبز وایساده بود و میخندید به خودم گفتم فتوشاپه که یهو یه پیام دیگه اومد فیلم بود سهراب کنار اون دختر بود و میخندید باورم نمیشد سهرابی که از پارتی بیزار بود الان با اون دختر توی پارتی بود
پیام فرستادم
+(از کجا بدونم درستن اینا؟)
سریع جواب داد( دو روز دیگه با همین میاد ایران شک ندارم بهت نگفته)
اره بهم نگفته بود سریع با سهراب تماس گرفتم
+(سلام خانومی)
صدای موزیک بلندی میومد شکم به یقین پیوست
_(سلام کجایی؟)
+(پارتی چطور؟)
_(اخه صدا بلنده ..... میگم کی میای؟؟)
+(معلوم نیست شاید چن روز دیگه بیام )
_(اها ..... باشه من برم )
گوشی رو قطع کردم و سرمو تو دستام گرفتم وقت گریه نبود باید میدیدم چه خبره چه اتفاقی داره برا زندگیم میوفته چه بلایی سر زندگیم داره میاد پاشدم و رفتم خونه نباید کسی میفهمید چی شده باید نقاب خوشحالی و سرزندگی گذشته ام رو بزنم نفس عمیقی کشیدم و راه افتادم سمت خونه
رسیدم خونه پیام داشت دنبال بردیا میدوید و داد میزد بده اونو وقتی رسیدم بردیا گوشی پیام رو برام پرت کرد منم کیفمو انداختم و گوشیو گرفتم
+(اجی بده اونو)
خندیدم( بروووو چی توشه مگه؟؟)
+(بده گیتا اون رو سگمو بالا نیار)
اومد سمتم که منم گوشی رو پرت کردم برا بردیا رفت سمت بردیا اونم واسه من پرت کرد یهو قلبم درد گرفت و نشستم رو زمین
_(آییییی)