_(خیلی وقته که ازم میخواد که بیام اونجا و ببینمش اما بخاطر مشغله کاری و باراد نتونستم هر وقت زنگ میزد بغضی توی صداش بود دلم برا صداش میلرزید اما نمیتونستم بیام از دکترش جکسون حالشو میپرسیدم دائم بهم گفته بود که حال قلبش بد شده ...... خاک تو سرم باید میومدم)
گریه اش شدت گرفت که بردیا اومد سمتش و بغلش کرد
+(اروم باش زندگیم اروم باش)
هق هقاش دلمو میسوزوند
یه ماهی تو بخش مراقبت های ویژه بود شکمش بزرگ شده بود ایناز هر روز کنار تختش اشک میریخت امروز اجازه ندادم بیاد پیشش خودم رفتم کنارش
+(سلام خانومی)
_(سلام اقامون خوبی؟)
موهاشو نوازش کردم( خوبم تو خوبی؟ دخترمون خوبه؟)
دستشو رو شکمش گذاشت( اره دلش برا باباش خیلی تنگ شده بود خیلی)
پیشونیش رو بوسیدم
+(باباش فدای مامانش و خودش خبر خوب دارم برات)
_(چی ؟)
+(میخوام ببرمت خونه خودمون)