قسمت 68

ماه من

نویسنده: Hasti84

بعد چند دقیقه اوردنش بیرون سهراب نگه داشت گیتا رو دستای خونیش میلرزید پلحفه رو کنار زد گیتا رو رنگ پریده که دید افتاد بردیا اومد بالا سرش صورتشو غرق بوسه کرد و التماس میکرد که بیدار شه اخ گیتا از دور نگاه میکردم تحمل دیدن کاراشونو نداشتم رفتم سمت نیلوفر با هق هق گفتم( بدش)
+(تو حالت خوب نیست)
جیغ زدم( بدش)
بچا رو گذاشت تو بغلم از بیمارستان بیرون زدم تحمل دیدن گیتا تو اون شرایط رو نداشتم بچه رو بردم خونه گیتا تا پامو تو خونش گذاشتم اشکام دوباره سرازیر شدن زجه میزدم و اشک میرختم
بلاخره روز خداحافظی از تموم زندگیم رسید رفتیم سر مزارش اوردنش سهراب نای هیچ کاری نداشت اینقدر این چند روز عربده زده بود خواستن بزارنش توی قبر که جیغ زدم
+(نههههه گیتا از جای تنگ میترسه نزارینش اونجا منو بزارین گیتا برگرد تموم دنیام برگرد همه کسم برگرد نههه نزارش اون تو پیاممم پیام تورو خدا نوا نوا تو خدا نزار پیام گیتا رو بزار اونجا )
نوا اومد سمتم وبغلم کرد دیدم گیتا رو گذاشتم اون تو از حال رفتم
وقتی چشامو باز کردم دیدم تو ماشین بردیام بردیا هم کنارمه
+(ببرم پیش گیتا)
با صدای خش داری گفت( بچت بهت نیاز دارع بچه گیتا بهت نیاز داره)
جیغ زدم( میبریم یا خودم برم)
ماشین رو روشن کرد تا رسیدیم شب شده بود رفتم کنار قبرش نشستم
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.