در رو باز کردم که برم تو
+(ایناز ما تو نمیایم میریم خونه خودمون)
_(نه بیاین تو بچه ها به اندازه کافی غم رو دلمه حداقل بیاین یکم بمونین)
+(نه عزیزم من و محمد باید بریم اصفهان ولی عسل پیشت میمونه)
_(باشه پس خدابه همراتون)
بغلش کردم و رفتیم تو با عسل
حالم خیلی بد بود داشتم میفرتم تو اتاق که پچ پچ کیخسرو و عسل رو شنیدم
+(خوبه حالش عسل؟)
_(نه اصلا داغون شده میدونستم این علاقه زیادشون بهم اخرش باعث این حال و هوای یکیشون میشه ....... سهراب خوبه؟)
+(اصلا بردیا و سهراب حرف نمیزنن بردیا یه گوشه ساحل تو بغلشه و اشک میریزه سهراب یه گوشه عکس گیتا تو بغلشه و گریه میکنه دارن داغون میشن)
_( چی کار کنیم براشون؟)
+(طبیب زمان چاره گره فعلا برو یه چیزی درست کن واسه شام نهار که نخوردن)
رفتم تو اتاق خودمو پرت کردم رو تخت خواستم بخوابم که یادم اومد ساحل چیزی نخورده رفتم تو پذیرایی دیدم ساحل تو بغل بردیا داره شیر میخوره شیشه شیرش رو نگاه کردم دیدم همونیه که گیتا دوستش داشت همونی که با ذوق خریدش اخ گیتا همه ما رو داری به کشتن میدی