روزا به خوبی میگذشت و رسید روز کنکور ساحل با استرس وحشتناکی که داشتیم من و ساحل از خونه بیرون زدیم با یه عالمه خواهش از عمو سهراب خواستم که خودم ببرمش رسیدیم به سالن ازمون
+(واییی استرس دارم باراد)
_(ببین دو تا نفس عمیق بکش همه چی اوکیه خوب؟ کاری نداره کلا ۴ ساعته تموم میشه و میای بیرون اروم باش فقط)
+(حس میکنم همه چی یادم رفته )
_(اروم باشی همه چی اوکیه الانم برو تو دیر نشه)
سرشو تکون داد و رفت تو نمیدونم چرا اما منم استرس وحشتناکی داشتم
۴ ساعت به زور گذشت کلاسای امروزم رو نرفتم چون مهم ساحل بود سرم تو گوشیم بود که گوشیم زنگ خورد این زنگ خوردن یعنی اینکه ساحل الان باید بیاد بیرون سرمو بلند کردم دیدم داره میاد بیرون با حال زار
دویدم سمتش
+(خوبی؟ بریم کافه)
نمیخواستم چیزی بپرسم چون میدونستم فکر کردن بهش عذاب اوره
رفتیم کافه مثل همیشه ساحل قهوه تلخ و کیک شکلاتی سفارش داد و منم دمنوش و کیک
سفارش ها اومد تا اون لحظه ساحل حرفی درمورد کنکورش نزد